نتایج جستجو برای عبارت :

خسته نباشم

تا حرف میزنی، میگن ناشکری نکن خدا قهرش میگیره
تا حرف نمیزنی، میگن چه مرگته چرا هیچی نمیگی
خسته شدم دیگه
ازین وضعیت نکبتی خسته شدم
از فشار و استرس و نگرانی خسته شدم
از غر شنیدن و بازخواست شدن خسته شدم دیگه
از فضولیای آشنا و غریب خسته شدم دیگه
از زندگی کردن اینجوری خسته شدم
از زور زدن واسه ایجاد تغییر و بجاش درجا زدن، خسته شدم
از تنهایی و بی کسی خسته شدم
از انگ چسبوندن این و اون خسته شدم
از فهمیده نشدن و درک نشدن خسته شدم
از گوشیم، از لپ تاپم، از
این روزا از هر طرف که تصور کنی فشار روم هست. یه وقتا حس میکنم دارم له میشم. یه جاهایی زیادی شونه زیر بار مسئولیت دادم و حالا نمیتونم خودمو یه شبه بیرون بکشم. باید صبوری کنم. و تو این حجم فشار... ترجیح میدم نیم ساعت تو ایستگاه اتوبوس قدم بزنم اما تنها باشم... اما تو فضای بسته نباشم... اما تو محیط تکراری نباشم. 
روحم... جسمم... ذهنم... خسته اس اما هیچ چیزی نیست که دلم بخواد... جز خلسه... مثل اون لحظه ای که صبح از خواب بیدار میشی قبل از این که همه ی دردا و فکر و
چشم‌هایم را باز می‌کنم. احساس خفگی دارم. خبرها را چک می‌کنم. مطالبی که از قبل ذخیره کرده بودم را برای برادر و پدرم می‌فرستم. شاید کمی نظرشان درباره‌ی این حکومت عوض شود. احمقانه است! هنوز امید دارم به تغییر آدم‌ها! آهنگ «آهای خبردار» همایون شجریان را پخش می‌کنم. حتی دلم اجرای جدید هری استایلز را نمی‌خواهد. با این حال برای بار نمی‌دانم چندم تماشا می‌کنم. دم پنجره می‌ایستم. هوا سرد است. بعد از دو هفته بالاخره خورشید در آسمان می‌درخشد. می‌خ
با عشق چرا در قفسم شاد نباشمبگذار در این مزرعه آزاد نباشم
بگذار زمستان بوزد از نفس مناندازه‌ی یک‌ باغچه آباد نباشم
بگذار نخوانند مرا مردم این شهرشعری که به هر قافیه تن داد نباشم
مانند گلی گوشه‌ی این باغ بپوسمچون قاصدکی منتظر باد نباشم
ای خاک مرا خوار کن ای برگ بپوشانتا این‌همه در معرض بیداد نباشم
من در قفس پاک تو زندانی‌ام ای عشقبگذار که آلوده و آزاد نباشم
شاملو، آخر افق روشن می‌گه:
و من آن روز را انتظار می‌کشم. حتی روزی که دیگر نباشم.
منم همین رو توی دلم تکرار می‌کنم. صبر می‌کنم که به نهایت برسم. جایی که بدونی و بفهمی. جایی که دوباره احساس کنی. جایی که این کابوس تموم بشه. زیر لب به خودم میگم هیچ‌چیزی ابدی نیست. شاید ما آخرش رو ندونیم، شاید آخرش رو نبینیم اما تموم میشه و من آن روز را انتظار می‌کشم. حتی اگر نباشم.
پانویس:
چند کلمه ای های مسخره ای هستن. به بزرگی خودتون ببخشید.
از خودم ،خسته ام ...
از تپش های قلبم، خسته ام...
از اشک های داغی که  روی گونه هایم سرازیر می شوند خسته ام...
از زندگی کردن ، خسته ام ...
از سعی در اشک نریختن، خسته ام ...
از نفس کشیدن ...
از بعضی از آدمای زندگیم...
از خدا ...
از احساسات متفاوتم،  خسته ام ...
از دیدن بعضی از آدما، خسته ام...
از نگاه سنگین بعضی ها ،خسته ام...
ازلحن های نیش دار ...
از خندیدن ...
از اینکه عاشق چیزی باشم ...
از فکر کردن ...
از دیدن ...
از دلم ...
از ، از ، از 
همه چی، خسته ام .
قرار نبود اینجوری
نباشم ببینم که زخم  تن زخمی   را درپناه بیداد  از چشمها پنهان کنی ...نباشم ببینم از پناه داشتن در مٵوای جفا  لبختد خرسندی برلب داشته باشی ، لبی که  زخمی ازدست ناپاک جفاست و با تبسم لاجرمت ، خون از جراحتش سرازیر می شود .نباشم ببینم که بودم و تو برای گناه ناکرده ات نادم و پشیمان شدی ...که بودم و تو بی پناه و تنها  ناگزیر در لانه گرگ  مامن گزیدی ...نباشم ببینم که روزی دیگر به اشدّ ستم زیر پا لگدمال باشی به این گناه که ظلم را در اغوشکشیدی و دادخواه
نباشم ببینم که زخم  تن زخمی   را درپناه بیداد  از چشمها پنهان کنی ...نباشم ببینم از پناه داشتن در مٵوای جفا  لبختد خرسندی برلب داشته باشی ، لبی که  زخمی ازدست ناپاک جفاست و با تبسم لاجرمت ، خون از جراحتش سرازیر می شود .نباشم ببینم که بودم و تو برای گناه ناکرده ات نادم و پشیمان شدی ...که بودم و تو بی پناه و تنها  ناگزیر در لانه گرگ  مامن گزیدی ...نباشم ببینم که روزی دیگر به اشدّ ستم زیر پا لگدمال باشی به این گناه که ظلم را در اغوشکشیدی و دادخواه
بس‌که رازِ فاش را در پرده خواندم خسته‌ام
از نگفتن‌ها و گفتن‌های توآم خسته‌ام
از عتابت بیمناکم، از شرابت بی‌نیاز 
زهر اگر داری بیار، از شادی و غم خسته‌ام 
 نیست سیلابی که از تخریب، سیرابم کند 
از نوازش‌های این باران نم‌نم خسته‌ام  
ملحدان طعنم کنند و صوفیان سنگم زنند
از تو و خیّام و ابراهیم‌ِ اَدهم خسته‌ام
 
بین آدم‌ها غریبم، آه! غربالت کجاست؟
از سکونِ نحس این دنیای در هم خسته‌ام
دیگران گفتند: "آزادی" ، من افتادم به بند 
بازجو پرسید:
 
تو را دوست دارمو این دوست داشتن حقیقتی است ڪه مرا به زندگی دلبسته می‌ڪند...
 
شده آنقَدَر محوِ چشمهایش باشىکه صدایش را نشنوى...؟
 ❤️❤️❤️
 
ـن مـیـتونـم... دنیارو... یه دســتــی فتح کنم!! به شرطـی که... اون یکی دسـتـمو تــو گرفته باشی
 
❤️❤️❤️
 
احســــــاست عاشـــقانه هایت لحظه های بودنــــت همــه را دیــوانه وار دوستـــ دارم امّــا هیچـکدام به دوست داشــتن خودتـــ نمیرســـد . .
❤️❤️❤️
اگه سلطنت بلد نباشم سلطنت نمیکنمٍ اگه ز
به سرم ، هوای عشقتدرد من ، دوای عشقت آمدم به جان نثاری بشوم فدای عشقتتب کهنه ، بیقراریجان خسته ، بردباری چه شود ، که با من آیدنظری ، نگاه عشقت دگران خبر ندارند که تو را چگونه خواهمهمه جان و تن ببازمسر ماجرای عشقت به امید صبحگاهیکه در این بند نباشممطلعی که سر بریدهبرسم به پای عشقت
کاش دیگه بیدار نشمخسته اماز همه این زندگیمیخوام نباشممیخوام هیچ اثری ازم نباشهنمیخوام دیگه کسی از من تقلید کنهنمیخوام هیچ یادی از من بمونهجسدمو بسوزونید. خاک نکنیدازین بذر هیچ درخت ثمری در نمیادبسوزونید تا پاک شه هرچی از من تو این دنیا اومد
دیگه از این طرز زندگی کردن خسته شدم
از زندگی پر از گناه خسته شدم
از نماز نخواندن ، از بیهوده بودن خسته شدم
از تنبلی ،بی حوصلگی
خواب ، گناه ، گناه خسته شدم
از موبایل ،تی وی ، تلگرام ،واتساپ ، بازی خسته شدم
چکار کنم که بتونم درست زندگی کنم؟
 
به یادم هست، روزی مصرانه، به تو گفتم:" ما هرگز خسته نخواهیم شد... هرگز!"
اما مدتی‌ست پی فرصتی میگردم شیرینم، تا به تو بگویم: ما نیز، خسته میشویم...
و خسته شدن، حق ماست؛ اینکه خسته میشویم و از نفس می‌افتیم و در زانو‌هایمان دردی حس میکنیم؛ مسئله‌ای نیست!
مسئله این است که بتوانیم زیر درختی، کنار جوی آبی، روی تخته سنگی، در کنار هم بنشینیم و خستگی از روح و تن بتکانیم...
خسته نشدن، خلاف طبیعت است! همچنان که خسته ماندن...
دیگر نمیگویم ما تا زنده‌ایم خست
همچنان که توی راهیم به لانه پرنده ها بالای چنارهای ورزیده نگاه میکنم. به سایه بیدهای کهن که بر سبزی دلبر چمن ها لمیده. بعد قلبم فشرده میشود. هر چه بیشتر میفهمم احتمال قبولی تهران کم است، بیشتر دلم میخواهد سینه ام را بشکافم و ذره ذره شهر عزیزم را با قلبم ببلعم! 
اه وطنم! وطن زیبای من. دوری دوباره ات را تاب خواهم اورد؟ دیشب قرص ماه از پنجره توی اتاق سرک میکشید. از روی تخت کله ام را کج میکردم و هی _دالی کنان_ صورتم را توی صورت ماه میکشیدم! من نباشم دی
من وقتایی  که توی راه بودم خیلی دلم می گرفت. همیشه دوست داشتم با یکی حرف بزنم تا کمتر دلم بگیره. تو ظاهرا اینجوری نیستی یا اگرم باشی من اونی نیستم که بخوای باهاش حرف بزنی چون شماره هام هنوز بلاکه و تو اصلا اهمیت ندادی که آنبلاکم کنی.
اشکالی نداره. بالاخره یه روزی منو می بینی و اون روز شاید من دیگه هیچ جای زندگیت نباشم. 
نتت خاموشه. ایشالا به سلامت برسی. پیشاپیش خسته نباشی. من می خوابم.
و اینم پست شماره 200
و من هستم همونی که بودم 
هیچ تغییری در خودم ندیدم 
حالم از خودم بهم میخوره 
ریدم تو دهن خودم
شاشیدم به افکار خودم
و هیچ تر از هیچ 
هیچی ندارم 
هیچی نیستم 
هیچ دستاوردی ندارم
هیچ چیز جالبی
هر روز  مثل همون روز تو سال قبل
خسته از پست های پارسال امسال 
خسته از اهنگ
خسته از چایی
 خسته از تصمیم های به نتیجه نرسیده 
تصمیم هایی که هنوز شروع نکردمشون وهنوز یا تو کاغذن یا تو مغزم یا اینجا یا note گوشی
و خسته از تاریخ های رندی که برایشا
غمگینم... شبیه کسی که تنها مانده میان نارفیقان...
قصد رفتن دارم اما...خستگی امانم را بریده...
خسته ام... شبیه کوله بری که بعد از دوهفته هنوز به مقصد نرسیده... 
اما نه... روحم خسته است...
خسته از نامردی ها... از دوست داشته نشدن ها...
خسته از حامی بودن های بی حامی...
خسته از این روزگار...
برخلاف طبیعت، سردم از این روزها...
دلسردم از همه...
ناامیدی هم انگار مسری شده این روزها...
خسته؛ ولی خوشحال، مثل وقتی که تو بچگی از پارک برمیگشتیم خونه.خسته؛ ولی پر از ذوق، مثل وقتی که چمدون‌هات رو بستی و فردا ۵ صبح بلیط داری. خسته؛ ولی آروم، مثل نفس‌نفس زدن‌های بعد از پایان مسابقه.خسته؛ ولی راضی، مثل تیک زدن اخرین مورد از لیست‌کارهای روزانه در ساعت صفر.خسته؛ ولی امیدوار، مثل نگاهت به آینه بعد از یه روز شلوغ.خسته؛ ولی خوشحال و پر از ذوق و آروم و راضی و امیدوار، مثل لحظه‌ی پایانِ سالِ سومِ پزشکی. به همین سادگی، به همین سرعت، به ه
خسته از حالِ این روزهای شهر
خسته از مقاومت
خسته از صبوری
خسته از بغض های بی امان 
خسته از دوری و فراق
کاش همین نزدیکی ها سراغی بگیری از ما
هوایِ ماندن درمیانِ یک مشت جامانده 
خیلی خراب است
خراب تر از آنکه بشود شرحش داد...
کاش روزی در آغوشت جان دهم
ماندن بدونِ تو عینِ مردن است...
دلم یک دنیا خرابه ی شام است آقا...
با سربیا که ببینمت به چشم...
هوایِ جنون دارم
جنون.
چند روزه
درگیر آزمایش و دکتر و سونو گرافی و دندونپزشکی م خسته شدم بسکه ازین مطب ب
اون مطب رفتم تو هوای گرم تک و تنها.. دلم لباسهایی ک پشت ویترینا هس رو
میخاد اما خیلی گرونه و من لایق نیستم ک حتی لباسی نو برا خودم بخرم چون ب
هیچ جایگاهی هنو نرسیدم کجا مگه میخام برم! چقد دکترا پولکی شدن.. من قسم
میخورم اینجوری نباشم... قول میدم ک کمک کنم... دیشب بابام گف نمیخاد دیگه
بخونی اینجوری نمیشه تو خونه بمونی و پشت کنکور... من بغض داشتم دوسداشتم
بمیرم ازین ح
از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
 
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
 
دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
 
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
 
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
 
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام.
 
محمد علی بهمنی
دانلود آهنگ جدید یاسر بینام بنام چرا نباشم
آهنگ زیبا و بسیار شنیدنی یاسر بینام بنام چرا نباشم همراه با متن و کیفیت اصلی
Song Exclusive Yaser Binam   “Chera Nabasham” With Text And Direct Links In Media-Music
پخش آنلاین + لینک پرسرعت آهنگ چرا نباشم

ادامه مطلب
انتظارمو باید از آدما کم کنم . بفهمم می تونم مهم نباشم برای آدمای مهم زندگیم .
می تونم رفیق کمرنگی باشم . می تونی فقط وسیله ارضا نیاز طرف مقابلم باشه می تونم خیلی پیش پا افتاده تر از اون چیزی که قکر می کنم باشم . آه.  قرار نیست لیت آدمای مهم زندگی آدمای مختلف با هم یکی باشه . باید بی حس تر باشم به آدما . خیلیاشون قراره بیان و برن . با خودخواهی تمام باید خودمو حفظ کنم و ور عین حال اوقات خوشی رو برای فرد مقابلم در زمان نزدیک یودنش به من رغم بزنم و اگه خ
خسته ام از آرزوها؛ آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی؛ بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را؛ روز وشب تکرارکردن
خاطرات بایگانی ؛ زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین؛ پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین؛ آسمانهای اجاری
با نگاهی سرشکسته؛ چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته؛ خسته از چشم انتظاری
 
 
 
 
ادامه مطلب
خب بالاخره شروع کردم friends رو ببینم! میخوام بدونم چیه که انقدر طرفدار دارهالبته دو سه سال پیش چند قسمتش رو دیدم و خسته ام کرد.واسه همین ادامه ندادم
الان دوباره میخوام تلاش کنم :))
کتاب هم اگه بخوام بخونم ادامه ی سینوهه رو میخونم.چون امتحانهام شروع شد و نتونستم ادامه ش بدم
و اینکه خییییلییی وقته کتابهایی که خوندم رو اینجا معرفی نکردم
از مهر سال قبل تا الان نسبت کتاب خوندنم به فیلم دیدنم ده به یک بوده! بیشتر کتاب خوندم و وقت هم نشد اینجا بگم
حالا ش
گاهی انقدر خسته میشی ...که حتی انرژی ای واسه خستگی در کردنم نداری ...
مث وقتایی که تا ساعت ۲ خونه رو بعد از یه مهمونی ۵۰ نفره جمع و جور کردی ...تموم مفصل هات داره از هم باز میشه ...سرت یه بالش میطلبه ...اما تا بالش به سرت نزدیک میشه هرچی پتو و متکا جر و واجر کنی هم ...تا خود اذون صبح بیداری...!
....
چه سرم به رگ هام ...
چه هندزفیری تو گوشم ...
....
بی هیچ سوالی و جوابی بغلم کن...
خسته تر از آنم که بگویم به چه علت...
خدایا ممنونم
از تموم شادی ها
و دلخوشی های 
کوچیک.
خدایا ازت ممنونتم.
خدایا اگه من روی تموم 
خوبیهایی
که در حق کردیو
بپوشونم
یعنی کافرم.
به پوشاندن بذر توسط خاک
کفر میگن.
اگه من تموم لطفهایی که
در حقم کردی.
تموم لحظه هایی که هوامو
داشتی.
تموم نعمتهایی که بهم دادی رو
شاکر نباشم
از درون
و بیرون
شاد نباشم
و روی همه اونا رو 
با غم الکی
بپوشونم یعنی کافرم.
خدایا دوست دارم.
بهت ایمان دارم.
ازت ممنونم.
حال خوب کن همیشگی من
دوست دارم.
انگار باید بد شد
تنها بذاری ادمارو.رها به حال خودشون.
دورشی از همه.خستم از خوبی کردن و بد دیدن
خسته از رفتارای تکراری
خسته از بدی دیدنو خوبی کردن
خسته از بودن اجباری
خسته از ادمای اجباری
خسته از ترس بد شدن خوبا
خسته از همه چی
دلم تنهایی میخواد
یه جای دور از ادما
دور از دردای بچگانه 
دور از خواسته های کوچیک
جاییکه که کسی کوچیک فک نکنه
جاییکه هیچکی سرش تو کار بقیه نباشه
دور از ادمای بیکار و بی یار
اوناییکه که تموم دغدشون پیدا کردن یاره تا بعدش هم
هو المُفر ...
 
تازگی ها چقدر دلم می خواهد بروم... بروم... نه برای آنکه به مقصدی برسم یا چیزی پیدا کنم، فقط بروم که رفته باشم... من... خسته... از تکراری هر روزه ساعت ها و رنگ ها و آدم ها... خسته از همه رسیدن ها... خسته... از حالت تکراری چشم ها... خسته... از ضربان یکسان قلب ها... خسته... از همه چیز... فقط می خواهم بروم... بدون مقصد... و شاید حتی بدون مبدا... تعبیر ساده اش می شود اینکه یک روز صبح چشم هایم را باز کنم و ببینم...
 
 
نه... من از انبوه هر روزه دیدن ها خسته شده ام..
توی این شهر داغون، توی یه منطقه متروک، یه ساختمون بی در و پیکر رو هم به ما ندادی!! خسته نشدی از این همه بند و زنجیری که به دست و پاهای ما بستی؟؟ من خسته شدم از این همه فشارت! از این همه نبودنات. از این همه صدات کردنا و جواب نشنیدنا.
خسته شدم اون همه دعا کردم، اون همه ازت خواستم... تو نیستی. نیستی.
خستم....خسته از حرف زدن....خسته از غصه خوردن....خسته از بغض کردن وگریه کردن...
خسته از بحث کردن و تلاش کردن...خسته از اعتماد کردن و دل بستن...خسته از زندگی کردن و نفس کشیدن
و خسته از هر چیزی که به این دنیا ربط داره , به دنیایی که دیگه دنیا نیست جهنمه
خیلی وقته بریدم ولی هنوز قوی ام , اونقد قوی که دیگه گریه نمیکنم و هیچی نگاه  سردمو گرم نمیکنه
میگن آدم مرده حس نداره , میگن یه رباط بی رحمه و احساس حالیش نیست ,
من یه روح یخی و مردم تو یه جسم متحرک که داره نفس م
دلایل مختلفی وجود داره برای غمگین بودن الانم... مثلا فیزیک و گسسته بلد نبودن... یه عالمه تستِ نزده و درسِ نخونده برا فردا... سر درد... کم خوابی... دست و پا چلفتی بازی که در آوردم... دندونپزشکی... 4 تا امتحان تو یه روز و روز قبلش تا 4:15 مدرسه بودن... نامهربونی یه دسته ادم بی مغز عوضی... اما همش یه پس گردنی می زنم به خودم میگم خاک تو اون سرت، هنوز اولشه. باید به خودم قول بدم حداقل ناراحت نباشم. ولی اخه مگه میشه؟ مث مشاورا که بهشون میگی "استرس دارم" میگن "استرس ن
ببار بارونروطن خسته منببار اروم ببار ارومرودل شکسته منمنم مثل تو گرفتممنم مثل تو باریدمببار بارونکه منم یه جوری خستمخسته از خودم از دلمخسته از این دنیامخسته م خسته گیام من می مونم زیر بارونببار بارون ببار اروم
✒میلادشکیبا 
در دلم افروخته سوزی که به محشر نرود درد کمی نیست در آن خیر که بی شر نرود یک نفر از من همه دنبال تو بی من برود یاد نداری ز من و یاد تو از سر نرود آنکه توانست بگوید خبرش نیست ز درد بی سر سرمست که واعظ سر منبر نرود آدم اول به طمع چون بدر آمد ز بهشت روی زمین رحم برادر به برادر نرود هر مژه ام مثل درخت لب جو گشته از اشک خشک شود چشمه بیا صحنه مکرر نرود جان دلم این همه ای در من و من ندارمت در دل و جان هستی و جایت کس دیگر نرود از همه عالم شدم
هرچند بنظرم جلسه 5نفره دیروز، بولشت محض بود! و کاملا واضح مهسا منو ایگنور کرد و حتی برای نپیچوندن جلسه بهم گفته بود باید بیام و روش مطالعه و منابعم رو بگم، ولی یه چیز رو بهم یادآوری کرد! مائده! تحت هیچ شرایطی حق فراموش کردن چیزی که پی ش رو مهر گذاشتی، رویایی که پروروندی، قولی که دادی، و شوری که در قلبت جریان داره رو نداری. هیچوقت و تحت هیچ شرایطی. تحت هیچ شرایطی. خب؟
 
+توجلسه یکی ازم پرسید فلان آزمون چجوری فلان درس رو فلان درصد زدی؟ و من واقعا خس
سلام
حدود 9 سال و نیم هستش که توی این شرکت دارم کار میکنم، شاید خیلی دیر شده باشه ولی واقعا دیگه از اینجا خسته شدم، همیشه از اینکه کارم و عوض کنم میترسیدم، میترسیدم که به اندازه کافی خوب نباشم برای کار های جدید. میترسیدم کار خوب پیدا نکنم و هزار و یک دلیل و بهانه می تراشیدم برای استعفا ندادن.
ولی الان واقعا دیگه بریدم، نه کار درست و حسابی ای انجام میدم در طول روز، نه حقوق  درست و حسابی ای میگیرم، الانم که وضعیت ها داغون شده و حقوق و بزور میدن به
من انقدر به دنیایِ خودم عادت کرده بودم که وقتی تو یه جمعی بودم همه سلول های تاریکم مثل بمب منفجر میشدن و انقدر سروصداهای مغزم زیاد میشد که فقط میخواستم فرار کنم بدوم بی مقصد فقط بدوم..
گاهی وقتا انقد از دنیام و تاریکی هاش خسته میشدم که فقط میخواستم دو دستی آدمایِ دنیامو نگه دارم..حس جنون بهم دست میداد..میخواستم کله مو بکنم بندازم دور..
کلمه ها ..
خودم..
دوست دارم خودمو رها کنم
رویاهامو
و متلاشی بشم ..
من زندگی رو نمی فهمم ...
ا ی ن ح س ن ف  ر ت م
چشامو
کانال ما در سروش دنبال کنید
❄❄❄❄
خسته اماز نگفته هادلشوره دارماز خط بی پایان توبعضی وقتا دلم کمی سکوت میخوادوقتی همجا سکوت است دلم یکم پرتوقع میشوداون وقت اغوش گرم تورا میخوادبرای همین از این روزها سرگردان خسته امارسالی #شیما_عبادی
میدونی چیه مرتضی،دیگه نمیکشم مغزم درگیر باشه. دیگه نمیکشم به چیزایی فکر کنم که نمیشه، به چیزایی فکر کنم که شاید میشد، به چیزایی فکر کنم که شاید بشه. دیگه نمیکشم از کسی بدم بیاد، از کسی خوشم بیاد، دیگه نمیکشم به رفاقت فکر کنم، به اینکه چیکار کنم رفیق باشم، مهربون باشم،بد نباشم. دیگه نمیکشم فکر کنم با کسی دشمن باشم، بخوام بزنمش، بخوام اذیتش کنم. اعصاب فکر کردن به آدم ها رو ندارم. میدونی چرا مرتضی؟  چون هر کی به تور ما خورد آدم بود، نه اون آدمی ک
امروز روز بدی رو داشتم
خیلی خسته ام خسته تر از اون چیزی که هرکسی بتونه فکرشو بکنه
من واقعا خسته شدم از قوی بودن
دیگه نمیکشم...
دلم شکسته...
امروز برای بار چندم بهم ثابت شد تنها کسایی که نمیذارن من کوچکترین غمی داشته باشم
پدر و مادرم اند...خیلی اذیت اشون میکنم ولی هیچی نمیگن...همه کار میکنن تا من ناراحت نباشم و من همیشه پیششون شرمنده ام
امروز اصلا توقع نداشتم ازش که همچین رفتاری ازش سر بزنه....مثل طلبکارا باهام حرف زد،خیلی برام سنگین بود...خیلی...همه
شارژ دارد اما خاموش می شود،
شارژر را وصل میکنم، حجم باتری را یک درصد می زند
روشن می شود، بالای 30 درصد شارژ داشته 
موبایلم را میگویم،
حالش نامعلوم است،
هم خراب شده هم نشده
هم حالش خوب است هم نیست
درست مثل صاحبش!
کتری را گذاشته ام روی گاز 
منتظریم آب جوش بیاید برای مهمانها چای درست کنیم،
مهمانمان به مادرم میگوید: «دخترت دل گنده اس، دلش هیچ جوش ندارد.»
میخواهم باشم، در عین نبودن
نمیخواهم نباشم، هستی به جبر یا اختیار، خواسته ام است.
میخواهم بروم،
من واقعا خسته ام. 
قبل از عید واقعا فعال بودم، کتاب میخوندم و خیلی کارها را با قدرت و سرعت پیش میبردم. اما هرچه میگذره، هرچه به کنکور نزدیکتر میشه، من خسته تر میشم...
خب خستگی هم دو نوعه... روحی و جسمی. من واقعا قوی هستم، یعنی دلیلی برای عقب کشیدن نمیبینم. ولی در بدترین روزهای زندگیم که تا به حال تجربه کردم به سر میبرم. 
یعنی از لحاظ هوشی کم نمیارم، روحی کم نمیارم، خیلی قوی هستم ولی خسته ام...
وقتی میبنم از غم و غصه های جوونایی مثل من پول درمیارن
وق
یک روزهایی می آیند که از گفتن "خسته شدم"هم خسته می شویم!!!
یاد میگیریم که هیچ کس در این دنیا نمیتواند برای خستگی ما کاری کند
هیچ کس نمی‌تواند برای رفیق از دست رفته ما شناسنامه المثنی گم شده توی سفر استاد بد اخلاق که دو ترم متوالی حالمان را می گیرد دندان های خراب از عصب کشی شده و ... است
یک روزهایی می آیند که از گفتن "خسته شدم"هم خسته می شویم!!!
سعی میکنیم از آب پرتقال های خنکی که مامان دستمان می دهد لذت ببریم
از اینکه امروز گل های شمعدونی گل داده ان
خسته ام. دستم به هیچ کاری نمی‌رود. توی خودم فرو رفته‌اند. دلم می‌خواهد یکی عاشقم شود و دوستم بدارد. خسته ام از این دنیای تنهایی. و آخر چه کسی کسی را چنان که ارسطو می‌گوید دوست خواهد داشت؟ نه این جهان، جهان من نیست. این جهان پر از نقص است و من حقیقتا از اینهمه نقص در جهان دلزده‌ام. امروز شنبه هست. کاش امروز که کتابخانه می‌روم کمی بیشتر تلاش کنم. دلم می‌خواد دکتری بخونم آی‌پی‌ام کاش...
با خودتان نمی گویید میچکا کجا است؟! چرا این روزها این همه کم حرف شده است؟! آن هم میچکایی که گذشته ی گل و بلبل را مدام نقد می کرد حالا این حالِ افتضاح را چرا تاب آورده؟! نکند فکر کنید که طرفدار پرزیدنت است. که از اولش هم نبود و تنها افتخار این روزهایش هم همین است. یا شاید فکر می کنید ذوق آمدن عضو جدید زندگی میچکا و تاج سر است که این همه بی اختیارش کرده است و کم حرف! ولی نه جانم. میچکا این روزها خسته است. خسته. خسته و خسته. خسته نه از کارهای بی شمار خان
سلام ، تا همین دیروز امتحان داشتم و خب امتحانامم خوب دادم با اختلاف زیاد شاگرد اول کلاسم البته کلا هفت هشت نفریم...تا دو هفته پیش حجم کارمم زیاد بود .حالا درگیریای فکری مسخرمم بهش اضافه کنید علت غیبت صغری مشخص میشه.
مهناز تو وبلاگش این پست رو نوشته بود تنبل درونم گفت بابا بی خیال اما فکر کردم حالا که از نظر روحی داغونم بنویسمش بد نیست. البته دروغ چرا دیروز مشاورم خواست یه لیست اینجوری بنویسم و بهش عمل کنم.
چیزایی که حالمو خوب میکنه. 
۱نوشتن مهم
List 10 things that make you really happy
سلام ، تا همین دیروز امتحان داشتم و خب امتحانامم خوب دادم با اختلاف زیاد شاگرد اول کلاسم البته کلا هفت هشت نفریم...تا دو هفته پیش حجم کارمم زیاد بود .حالا درگیریای فکری مسخرمم بهش اضافه کنید علت غیبت صغری مشخص میشه.
مهناز تو وبلاگش این پست رو نوشته بود تنبل درونم گفت بابا بی خیال اما فکر کردم حالا که از نظر روحی داغونم بنویسمش بد نیست. البته دروغ چرا دیروز مشاورم خواست یه لیست اینجوری بنویسم و بهش عمل کنم.
چیزایی که حالم
ما خسته ایم ! خسته به معنای واقعی
دلهای ما شکسته به معنای واقعی
ما لشکریم ! لشکر پخش و پلا که دید ؟
خیلی ز هم گسسته به معنای واقعی
این زخم سجده نیست به پیشانی ام رفیق
جای دریست بسته به معنای واقعی
از بادبان نخیزد و از ناخدا ، بخار
کشتی به گل نشسته به معنای واقعی
تنگ است جای ما و چنین است حال ما
باغی درون هسته ! به معنای واقعی
در کوچه پس کوچه‌های ذهن ول می‌گردم و دنبال یک نشانه‌ام که شوق و میلی برای زندگی در دستانم بگذارد. خسته‌ام، خیلی خسته، دلم هیجان و آدرنالین و جوانی می‌خواد‌. هنوز با خودم و سنم و محدودیتم کنار نیامده‌ام. خسته‌ام از این اوضاع و سردرگمم و افسردگیم بیش از آنکه هورمونی باشد ناشی از بی‌هدفی و بی‌انگیزگی‌ست.
راستی من از زندگی چه می‌خواهم؟ شاید هنوز امیدوارم که شق القمری کنم و این عذابم می‌دهد. راضی نمی‌شوم و این پرفکشنالیسم خود اشتباه زندگ
امشب ازاون شباست که بی خوابی به سرم،زده اما
حال هیچیو هم ندارم...یه وقتایی به شدت دلم میگیره که حتی
به بهترین دوستم هم نمیتونم بگم...
خیلی وقته که شدیدا دل نازک شدم و زود توچشام اشک جمع میشه
اماا به روی خودم پیش کسی نمیارم و سعی میکنم خودمو
شاد نشون بدم و موفق هم میشم..
دلم یه اتفاق خوب میخواد،یه چیز جدید و حال خوب کن...
خسته شدم واقعا ازاین همه سست بودن،حرص چیزای مسخره رو خوردن
یا بی اراده بودن..دلم میخواد یه آدم مفید باشم،کار انجام بدم 
بیکار نبا
  ...good friends are like stars, you dont always see them but you know they are there
 
...typing
چه راه بلندی آمدیم ... و خسته نشدیم ... ساعت ها و ساعت ها و ساعت ها قدم زدیم و بازهم خسته نشدیم ... سلام هایمان تکراری شده بود و خداحافظی هایمان بی معنی ... فعلا گفتن هایمان، الکی ... خسته نشدیم ... حتی خواب هم حریفان نشد و نتوانست پلک هایمان را گرم کند و قلب هایمان را سرد ... هیچ چیز ما را خسته نکرد ... هر روز یک ساعت، یک زمان ... خسته نشدیم ... زمان هم حریفمان نشد، تنوانست صحبت هایمان را کوتاه کند و دل ه
خدایی چه زن چه مرد با هر نسبت و سنی بیاید شعور و فهم داشته باشیم و انقدر احمق و روانی نباشیم که وقتی می‌بینیم یکی واقعا خسته از مدرسه/دانشگاه/سرکار اومده شروع کنیم یک نفس نق زدن بذاریم حداقل کپه مرگشو بذاره یا حداقل حداقلش یکم نفس بکشه بعد شروع کنیم سرویس کردن مغزش و اگه رعایت نکردیم از اینکه یهو عصبی شه و تر بزنه بهمون ناراحت نشیم حالا هر خری که هستیم!
خلاصه‌ترش اینه که کاش تمرین کنم/کنیم وقتی پنجاه سالم شد مثل خرمگس گرامی بیشعور و عوضی نباش
خسته ام 
دلم عجیب گرفته 
یه عالمه درس مونده که باید بخونم و من دلم میخواد بشینم یه گوشه زار بزنم 
ادما وقتی خستن ، وقتی دلشون گرفته چی کار میکنن حالشون خوب بشه ؟! من باید چی کار کنم حالم خوب بشه 
دلم میخواد از خودم فرار کنم  
میترسم نمیدونم از چی اما میترسم 
لعنت به تکرار
دلم بارون میخواد 
خسته ام 
یا رحمان 
من یه آدم زود رنجم و آرام و البته خسته ... 
من یک فاطمه ی خسته م این روزا تا یک فاطمه ی خوشحال 
حالم از این روزا داره بهم میخوره اما مجبورم به اظهار خوب بودن ... 
من جایی باختم که فکرکردم دارم به آرزوهام میرسم ... 
من خیلی وقته صبر کردم و خسته شدم 
اما انگار باز هم باید صبور باشم 
و تنها تو خدای مهربان من از دل ها و رفتار ها و قصد های آگاهی 
و دلم فقط به بودن خودت گرم میشود از سردی این روزها 
موقعه ظرف شدن بهت گفتم پناه من فقط خودتی خدا 
و تا
شونه‌های کوچیکم خسته‌س.
گرفتارم و دلم زار زار گریه کردن می‌خواد و اعتراف به هیچی بودنم.
شونه‌های کوچیکم خسته‌س.
دلم می‌خواد زار بزنم...
دلم یک گریه‌ی آسمانی تر از فکرهای مشوش این روزها می‌خواد...
میخوام موقع خواب دنیام رو و عزیزانم رو به تو بسپارم.
شونه‌های کوچیکم خسته‌س...
خدا رو شکر که ماه رجبِ عزیز هست این ایام...
با این که مانیتور سفید از وحشت ناک ترین های امروزمه تا یه ساعت بهش زل زدم ولی ننوشتم
این جوری نمی شه ادامه داد ،من تموم امروز به رمانی که می خوام بنویسم فکر کردم نمی خوام تسلیم بشم بسه دیگه خسته ام از دوری 
من چه طور عاشقی هستم تا کی می تونم از نوشتن دور باشم 
 
راستی متن دیروز بهم کمک کرد یه ایده توی ذهنم شکل بگیره یکی می گفت اگه حتی نمی تونی بنویسی روی کاغذ بنویس نمی تونم بنویسم چون ...
 
نمی تونم بنویسم چون نمی دونم چرا 
نمی تونم بنویسم چون می ت
نمیدانم چرا اینطوری شده ام!کلا باران که می‌بارد، حال دلمان به هم می‌خورد...نمی‌فهمم چرا اینطوری میشوم... اصلا یهو همه خاطراتت، همه حرف هایی که در ته قلبت مانده، همه و همه یهو زنده می‌شوند...یهو همه حرف هایی که دلت میخواهد بزنی و از خاطر برده ای، یهو، همه و همه، زنده می‌شوند...کاش دیگر باران نبارد!...یا لااقل اگر می‌بارد،...آرام ببارد!... مراعات دل خسته مان را بکند... اخر گوشه دلمان کودکی، خواب رفته!کودکی که خیلی خسته است...خسته از زندگی..از دنیا با
نمیدانم چرا اینطوری شده ام!کلا باران که می‌بارد، حال دلمان به هم می‌خورد...نمی‌فهمم چرا اینطوری میشوم... اصلا یهو همه خاطراتت، همه حرف هایی که در ته قلبت مانده، همه و همه یهو زنده می‌شوند...یهو همه حرف هایی که دلت میخواهد بزنی و از خاطر برده ای، یهو، همه و همه، زنده می‌شوند...کاش دیگر باران نبارد!...یا لااقل اگر می‌بارد،...آرام ببارد!... مراعات دل خسته مان را بکند... اخر گوشه دلمان کودکی، خواب رفته!کودکی که خیلی خسته است...خسته از زندگی..از دنیا با
هر چی با خودم فکر می کنم بیشتر به این نتیجه میرسم :اون هیچ وقت منو دوست نداشت
چون تنها بود و کاری نداشت سرشو با من گرم میکرد .ولی الان سر کار میره و وقت سرخاروندن نداره
هعییییییییییی باشه تو دروغ گفتی و من احمق باور کردم 
یه تلگرام و واتساپ دیگه نصب کردم. می خوام هیچ جا نباشم.می خوام همه فکر کنن من مردم
واقعا من مردم
نمی خوام کسی به من فکر کنه نمی خوام کسی نگرانم بشه.همه دروغ میگن حتی دوستام فک و فامیل
همه دروغگو هستن
حوصله هیشکیو ندارم من قطع را
خسته‌ام از این شلوغی و روز به روز نو شدن معشوق‌ها دوربرم.
یه آدم تنها که از تنهاییش به سمت معشوق‌هایی فرار می‌کنه و هیچ کجا بقدری که نخستین معشوق دربرش به او ارزانی می‌کنه نمی‌یابه اما همچنان دست نمی‌کشه.
خسته‌تم از این تنهایی و هرزگی... از این بی تفریحی... از این سکوت مطلق جهان... باید درس بخونم ... باید تلاش کنم اما حسش نمیاد، صبح تا شب موبایل دستمه و هیچ .
خسته‌ام و افسرده و هیچ چیز جهان برام اندکی دلخوشی نداره...
این روزا ..
خوشحالم. بابت پیشرفت های درسی‌م ، اینکه اجازه ندادم از هیچ نظر به اردیبهشتِ پارسال شباهت پیدا کنه. همین که الان کارنامه ها رو نگاهمیکنم و لبخند میزنم و میگم این مدت دیگه رو هم بخونم همه چی تمومه ، یعنی راهمو درست اومدم .
این روزا خسته‌م .
بابت روزهایی که انگار تمومی ندارن. خسته م از اینکه طیِ ۸ ماه اخیر ، بعد از چشم باز کردن از تو رختخواب رفتم سمت قفسه کتابا . خسته م از همه ی دعوت های کوهنوردی و مهمونی و پیاده روی و بستنی‌خوری که مجبو
یادتونه توی پست قبل چی گفتم ؟
حمایت خانواده و ازین حرفا؟
پسشون میگیرم:/
تو چند ساعت گذشته آنچنان با اعصاب و روانم بازی کردن که...!
ای کاش میشد همه چیز رو بذارم و فرار کنم...
گاهی احساس میکنم این همه جنگ اعصاب ارزششو نداره...
باید یه جور تنظیم کنم که ساعاتی که مامان و بابام خونه ن خونه نباشم...
کلا بعد از ظهر تا اخر شب رو بذارم برای درس و برم کتابخونه (یه کتابخونه هست تا 11شب بازه ) البته یه عادتی دارن میگن ما از کجا بدونیم تو کتابخونه درس خوندی:/ یا شاید
و چه قدر خسته ام از «چرا؟»از «چه گونه!»خسته ام از سؤال های سختپاسخ های پیچیدهاز کلمات سنگینفکرهای عمیقپیچ های تندنشانه های با معنا، بی معنا...دلم تنگ می شود گاهی،برای یک «دوستت دارم» سادهدو «فنجان قهوه ی داغ»سه «روز» تعطیلی در زمستانچهار «خنده ی» بلندو پنج «انگشت» دوست داشتنی...
+مصطفی مستور
دیگه اما خسته شدم. خسته شدم از دوییدن و نرسیدن. خسته شدم بس که واسه هر چیزی دویدم و تهش دنیا بم ندادش. مگه چیز بزرگی میخواستم آخه؟ هر بار که این سوالو از خودم میپرسم گریه امون نمیده. خسته شدم اما. واسه خودتون. نمیخوام. هیچی دیگه نمیخوام. دیگه نمیخوام بلند شم و حالم خوب شه. این بار واقعا دیگه دلم نمیخواد بلند شم. بلند شم که چی؟ هی دوییدن و نرسیدن که چی؟ عصری داشتم فکر میکردم که دیگه نمیخوام که خوب بشم. اینجوری راحت تره. بعد یهو یه نشونه دیدم. خوندم ک
از زندگی از این همه تکرار خسته اماز های و هوی کوچه و بازار خسته امدلگیرِ آسمانم و آزرده ی زمینامشب برای هرچه و هر کار خسته امدل خسته سویِ خانه تنِ خسته می کشموایا... از این حصارِ دل آزار خسته امبیزارم از خموشیِ تقویمِ روی میزاز دنگ دنگِ ساعتِ دیوار خسته اماز او که گفت: «یارِ تو هستم» ولی نبوداز خود که زخم خورده ام از یار خسته امبا خویش در ستیزم و از دوست در گریز
از حالِ من مپرس که بسیار خسته ام
محمدعلی بهمنی
پ.ن: از جنگ دائمی درونم خسته ام...
مردان بنده محبت هستند و نیروی محبت می تواند آن ها را به هر کاری ترغیب کند.
حال تصور کنید مردی خسته وارد خانه می شود وبا آغوش گرم همسر و یک استکان چای و چند جمله دلنشین مواجه شود . این حجم از محبت به راحتی خستگی چندین ساعته مردان را از تن آنها بیرون خواهد کرد.
خلق خوش ؛ ظاهر آراسته ؛ مهربانی در کلام ؛ درک خستگی ها ؛ سوال پیچ نکردن و.... از راس اموری ست که در هنگام ورود یک مرد خسته باید مورد توجه قرار گیرد.
دیشب دختر خاله ها اومدن اینجا. خسته و مرده نزدیکای ۸ رسیدم خونه تند تند خونه رو جارو زدم و یه کم هم خرید کردم و اومدن. براشون میوه و تنقلات اوردم و رفتم به شام درست کردن. تا ۱۲ داشتم شام درست میکردم! ۱ اماده شد و خوردیم و ۲ خوابیدیم در حالی که هلاک بودم! 
۱۰:۳۰ به زور از خواب پا شدم و شروع کردم صبونه درست کردن. نیمرو و پنیر و خیار و گوجه و ...
تا ۱ اینجا بودن و  رفتن...
هلاک بودم از خستگی 
هیچ کاری نکردم تا ۴:۳۰ 
بعدش خوابیدم تا ۶ و از ۶ تا الان که ۸عه یا
جنگ اعصاب 
صبح به صبح بیدار 
تمام شب بی خواب
مغز بیمار 
خسته از جنگ، خسته از کار 
راه مرگ هر روز 
مسیر زندگیمان بود 
کارمان این است، مرگ تدریجی 
دود ماشین و، پیچ های پی در پی
خسته از تکرار، خسته از مردم 
حس تو این است، از همه عقب ماندی 
راه برگشتی نیست، پیر و بی هدف ماندی 
مرگ تلخ است اما 
راه دیگر چیست؟ 
جز به بیهودگی رفتن 
جز به روح خود را کشتن 
نه دگر قلب و، نه دگر احساس 
نه کمی عشق و، ذره ای اخلاص 
همه شان را کشتند، همه شان را بردند 
آنچه باق
دانلود اهنگ من دیگه خسته شدم نمیکشم از فرهام و مونا
دانلود اهنگ من دیگه خسته شدم نمیکشم هی داری میوفتی بیشتر از چشم
من دیگه خسته شدم نمیکشم فرهام و مونا
اهنگ فرهام و مونا من دیگه خسته شدم نمیکشم

من دیگه خسته شدم نمیکشم هی داری میفتی بیشتر از چشم
دانلود اهنگ فرهام من دیگه خسته شدم نمیکشم
دانلود آهنگ جدید فرهام و مونا به نام من دیگه خسته شدم نمیکشم
دانلود اهنگ جدید فرهام من دیگه خسته شدم نمیکشم
جویباران به رودها می ریزندو رودها به اقیانوس می پیوندندنسیم های پرشور در هم می آمیزندکوه ها بر پیشانی آسمان بوسه می زنندو موج ها یکدیگر را در آغوش می گیرندهیچ چیز در این جهان تنها نیستهمه در حلقه ای از عشق گرد آمده اندپس چرا من از آن تو نباشم  !؟ 
این عکس اولین عکسی بود که هزارو هشتادو شیش روز پیش گذاشتم پروفایل وبلاگم 
داره سه سالش میشه 
این سه سال چقدر اتفاقا افتاد 
چقدر زمان چیز عجیبیه 
نمیدونم 
قبلنا حس جا موندن داشتم 
الان ناامیدی 
کاملا میدونم نباید اجازه بدم ناامیدی رخنه کنه تو وجودم 
و میدونم باید اسوده خاطر تر پیش برم 
اما انگار یه چیزی تو دلم سنگینی میکنه 
انگار منو به سمت انزوا و سکوت سوق میده 
انگار قرار نیست چیزی بهتر بشه 
کاش میتونستم یه قسمتایی از حافظمو شبا خالی کنم
اصلا دیگه حال هیچ کاری ندارم :(
خسته خسته !
#خسته تر  از دیروز ! 
+خیلی دلم گرفته همه من به بهونه درس و کنکورمن تو  خونه  ول کردن منم فقط دارم برای بابا جی (بابا بزرگ )گریه میکنم  قثط !
+ خدایا چرا گریه هام تمومی نداره 
+3 روز هر کی زنگ میزنه تسلیت میگه میزنم زیر گریه تلفن قطع میکنم :(
+انقدر گریه کردم نمی دونم الان دارم چی مینویسم اصلا بابت غلط املایی شرمنده
دوست دارم
که بروم
از همه جا
از این شهر تنگ
از این دنیا
از کنار این ادمها که کنارم نیستند
وقتی فکر میکنم
تمام این آدما دوستانم هستند
میفهمم که من چقدر بدبختم
که دوستانم نمفهمندم
که مهم نیست خوشی ام
غمم
دلتنگیم
نزدیکی یا دوری ام
تنهایی ام
مهم نیست که چه حالیم
براشون این مهمه که موقعی که ناراحتن 
یا یه چیزیشونه
پیششون باشم
که اگه نباشم میشم بی وفا
مییشم سنگدل
میشم اون چیزی که نیستم
اما اینا
دیگه مهم نیست
من دیگر خسته ام
می خواهم بروم
این رفتن بوی
این که به طور کلی دنسر باشم یا نباشم سوال من نیست. چون قطعا می خواهم یک دنسر باشم و چند سالی رقبت زیادی برای آن داشتم. از تابستان 96 تا پاییز همان سال هیپ هاپ کار کردم اما متاسفانه هنگام تمرین مینیسک پایم شدید آسیب دید و به مدت یکسال از انجام فعالیت ورزشی نا توان شدم. سال بعد پاییز 97 دوره ی انعطاف بدنی را رفتم و پاییز سال 98 دوباره تمارین رقص را از سر گرفتم و کلاس های هیپ هاپ، بریک دنس، شافل و کانتمپوریری (رقص معاصر) را شرکت کردم. طی این چند ماه اخیر
یکی خری گم کرده بود. سه روز روزه داشت به نیت آنکه خر خود را بیابد. بعد از سه روز، خر را مرده یافت. رنجید و از سر رنجش، روی به آسمان کرد و گفت:«که اگر عوض این سه روز که روزه داشتم، شش روز از رمضان نخورم، پس من مرد نباشم. از من صرفه خواهی بردن؟
دوست دارم
که بروم
از همه جا
از این شهر تنگ
از این دنیا
از کنار این ادمها که کنارم نیستند
وقتی فکر میکنم
تمام این آدما دوستانم هستند
میفهمم که من چقدر بدبختم
که دوستانم نمفهمندم
که مهم نیست خوشی ام
غمم
دلتنگیم
نزدیکی یا دوری ام
تنهایی ام
مهم نیست که چه حالیم
براشون این مهمه که موقعی که ناراحتن 
یا یه چیزیشونه
پیششون باشم
که اگه نباشم میشم بی وفا
مییشم سنگدل
میشم اون چیزی که نیستم
اما اینا
دیگه مهم نیست
من دیگر خسته ام
می خواهم بروم
این رفتن بوی
ما غرق شدیم درون سرابی که هرگز کسی به آن نرسیده بود....
ما در دنیایی که یک روز کامل نمیتواند تو را شاد نگه دارد . نمیتواند یک روز کامل تو را نگران نکند زندگی میکنیم!
نمدانم اسمش را میتوان زندگی گذاشت ؟! ایا درون این زندگی اینده ای وجود خواهد داشت که بتوانیم گذشته مان را گویای حقیقت کنیم؟!
و میدانم همه مان خسته اسم ، خسته از تلاش های بدون ثمر ، خسته از خودمان از این همه بی توجهی به خالق از این همه ناسپاسی ما... از این همه دروغ و کثافت و نمی دانم سرانج
1. فاصله مثل تَرَک روی شیشه است . هرچقدر هم کم امّا وقتی افتاد دائم هراس شکستن و ریختن داری . پاره‌پاره . تیزتیز ...
فرشید فرهادی
 
2. ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﻣﺜﻞ ﺯﻧ ﺍﺯ ﺷﺎﻋﺮ ﺷﻮﻫﺮﺵ/ ﻣﺜﻞ ﻣﺮﺩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﺍﺣﻘﺎﻕ ﺣﻖ ﻫﻤﺴﺮﺵ/ ﻣﺜﻞ ﻣﺠﻨﻮﻧ ﻪ ﻟﻠ ﺩﺭ ﺩﻟﺶ ﺑﺎﺷﺪ ﻭﻟ/ ﺷﻮﺭ ﺷﺮﻦ ﻧﺎﻬﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﺭ ﺳﺮش/ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ... ﻮﻥ ﺷﺎﻋﺮ ِ ﺍﺯ ﺷﻌﺮ ﺧﻨﺠﺮ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍ/ ﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﻭﺍ ﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺯﺧﻢ ﻫﺎ ﺩﻓﺘﺮﺵ/ ﺧﺴﺘ ﺩﺍﺭﺩ ... ﻧﺪﺍﺭﺩ؟ ! ﺍﻨﻪ ﻋﻄﺮ
انقدر خسته و ناراحتم که از خونه بیرون زدن هم حالمو خوب نکرد
الانم برگشتم خونه و کلید نداشتم و کسی هم خونه نیست .
اومدم یه جزوه ی گیتار رو کپی کنم والکی طولش میدم و میشینم تو مغازه تا وقت بگذره بقیه برسن خونه.
خسته م اندازه ی میلیون ها سال.
پ.ن : یکی از رتبه های تک رقمی از فرزانگان رشت بود. براش خیلی خوشحالم و بی نهایت غبطه میخورم .
سلام بعشقم شو هل جو نیم محمدرضاگلزارآذری رسولی بعدش اینکه ابوالفضل لضالضا وبیش که یادم نی نوجوون عشق جانم خسته نباشم ماچم تن خستگیمودل کن بیدارم خوب شه حل شه من که دیگه کشش ندارم من کارم تموم شد ازاین جابه بعد باشماقباشماآقایی الالحق که آقایی (براخودموخودت گفتم) بقیه زیاد مهم نیستن نه خودشون نه طرز فکرشان مجوز هرکاری باشم است عشقم من بهت اعتماد دارم خواهش میکنم ازت لطفا فقط سریع تر تموم شه هرجورخودت میدونی خشونت قاطعیت مجازات هرکی هر چی ب
داشتم میمودم کار دوم یه خانومی رو دیدم توی پیاده رو اون ور قشنگ opacity صفر صفر بودسفید سفید ... لعنتی !!! ؟؟؟ چرا آخه ؟؟؟ دست ش یکی از این یونولیت ها بود و با یه دست ش موبایل حرف می‌زد میخواستم بهش بگم بده من برات بیارم خسته نشی من گوشیو بگیرم خسته نشی ؟؟؟؟ یه جوری نباشید ما زشت ها احساس زشت تر بودن کنیم .... 
دانلود آهنگ خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی
[ دانلود آهنگ با دو کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ + متن آهنگ و پخش آنلاین موزیک ]
خسته ام مثل جوانی که پس از سربازیبشنود یک نفر از نامزدش دل برده
 
قسمتی از متن این ترانه زیبا
 
خسته ام مثل جوانی که پس از سربازیبشنود یک نفر از نامزدش دل بردهمثل یک افسر تحقیق شرافتمندیکه به پرونده ی جرم پسرش بر خوردهخسته ام مثل پسر بچه که درجای شلوغبین دعوای پدر مادر خود گم شده استخسته مثل زن راضی شده به مهر طلاقکه پس از بخت بدش سوژه
فک کن که research که همیشه جای امن و خوشحالت بوده هم خراب شه ):
به خاطر آدما... خسته ست مهسا، خسته ):
دست از سرم چرا بر نمی دارن؟ چرا؟ جای خوشحالم کجاست دیگه؟ :)
من چرا از حقم دفاع نمی کنم؟ چرا به بقیه آدما اینقدر وزن می دم؟ اینقدر اثرگذاری در نظر می گیرم؟ :)
خب مثل اینکه اینجام کسی نیست که متنام و بخونه و منم نمیدونم حقیقتش فرایند وبلاگ ها چجوریه و چجوری میتونم خواننده جذب کنم
خلاصه که همه چی خیلی خیلی خسته کننده است این روزا و هیچ راه چاره ای هم نیست انگار...
ای کاش یه نفر منو میخوند...
از آدرس های ناشناس و چرخیدن دور خودم
از شرایط یه لنگه پا 
از موندن بین دو مرحله برا رسیدن به هدف
از بی خوابی
از محدودیت
از آدمی که معنی عقبه رو نمی فهمه
از آدمی که معذرت خواهی بلد نیس
از آدم تکراری
از آدم دگم
از ارتباط زیادی
خسته خسته خسته میشم.
من اینکه داشت بهم کمک میکرد و دوست داشتم یجور حس امنیت و اطمینان خاطر بهم میداد با اینکه بهش گفته بودم هر جا خسته شدی بهم بگو و اگر هر جا خسته میشد بهم میگفت بازم حسم تغییر نمیکرد...
ولی حالا چی حتی اگر همشم انجام بده حتی اگر تا تهش بره دیگه حسم بهش برنمیگرده
دختری هستم که فکر می کنم امیدم خیلی پایینه، ولی این کمبود امید شاید تو اکثر افراد جامعه باشه به دلایل وضع اقتصادی و شرایط حال حاضر کشور، ولی متاسفانه این ناامید بودن ویژگی رفتاری منه و می تونم بگم از وقتی که بچه بودم با من بوده یه جورایی، همیشه نیمه خالی لیوان رو می بینم.
اول هر کاری آیه یاس می خونم، می خواستم بدونم چه جوری امید رو تو خودتون زنده نگه می دارین،  راه حلی برای من دارین که این همه بدبین نباشم به خودم و آینده ام 
مرتبط:
چطوری میتونم
Ehaam
Shahzadeye Bi Eshgh
#Ehaam
افتاده ام از چشم تو 
وای اگر پای عشقی دگر در میان است
کوهم ولی درمانده ام 
بی تو در سینه ی من چو آتشفشان است
نگاهم کن بی تو بی برگ و بارم 
تورا من به دست خدا میسپارم
شهزاده ی بی عشق برده ای دیگر از یادم 
همچو افسانه ای آخر میرسی تو به دادم
شهزاده ی بی عشق 
چشم به راه تو میمانم 
درد دوری نشست آخر 
بی تو بر استخوانم
میگریم به حال ناخوشم 
در قلبم تورا نمیکشم 
من چون تو بی وفا نباشم
غمگینم چو فال حافظم 
چون شمعی تو آتشم بزن 
من از غ
"قهر دنباله دار"
زمانی که خسته بودم از این همه بی عدالتی موجود در جامعه
زمانی که خسته بودم از این همه محدودیت های دینی که خود قانونگذار دینی به آن عمل نمی کند
زمانی که خسته بودم از این همه لابی بازی و پارتی بازی در مصاحبه های آزمون دکتری نیمه متمرکز و آزمونهای استخدامی 
زمانی که خسته بودم از این همه به کسی و تنهایی خودم در جامعه
زمانی که خسته بودم از این همه بدبیاری های خودم
زمانی که خسته بودم از این همه بی توجهی پدرهای جامعه به منِ موگلی
زمانی
خسته ام ... خیلی خسته ... از زندگی و همه ی آدمها خسته ام ... دیگه نمی خوام برای زندگی تلاشی بکنم ... حتی آینده ی بچه هام هم دیگه برام مهم نیست ... دیگه اینهمه زحمت و تلاش و بدو بدو بسه ... وقتی آدم اینهمه زحمت می کشه و همش بی نتیجه می مونه ... وقتی حتی نزدیک ترین آدمهای اطرافمون هم قدر نمی دونند و نمی فهمند ... یعنی فاتحه همه چی خونده شده ... 
از قدیم و ندیم گفتند برای کسی بمیر که برات تب کنه ... و من توی این دنیا هیچ کسی رو ندارم که برام تب کنه ! هیشکی رو ندارم ...
همدلی و «نظریهٔ ذهن» و نورون‌های آینه‌ای و حتی کتاب‌ها و مقاله‌ها هم کمکی نمی‌کنند که یک زن بیست و نه ساله بتواند دنیای یک جنین پنج ماهه را بفهمد. وقت‌هایی که سرحالم باهاش حرف می‌زنم. براش می‌خوانم «لالا لالا گل آلو، لبای سرخت آلبالو...» و طبق نقشه‌ام انتظار دارم با صدای من و آهنگ این لالایی انس بگیرد و بعدها راحت بتوانم با این ترفند خوابش کنم. در عوض لگدهای محکمی به شکمم می‌کوبد که از یک موجود نیم کیلویی بعید است. به نظر من این لگدها شا
خسته ام... 
خیلی وقته خسته‌ام... 
فقط دارم وقت رو یجوری میگذرونم. 
هربار با یه جرقه ای، یه بهونه ای، یه برنامه ای... 
ولی پشت همه ی تلاشها و دست و پا زدنام، 
مثل آدم خوابی که بختک افتاده روش و صداش در نمیاد، 
خیلی وقته مرده ام... 
درست زمانی که میخام برم به علی بگم بریم یه صحبتی بکنیم یکم درد و دل کنم و یکم افکارم منظم بشه، منی که اصلا ازین کارا نمیکنم مگر در مواقعی که نوشتن جواب نده و خودم هم خسته بشم از مواجهه مستقیم باهاشون، علی میگه فاز غم دارم بریم صحبت کنیم. و من یک اقیانوس آرام فکر و خستگی دارم.
طبیعتا من سکوت میکنم علی بگه. این کارو یک عمر تمرین کردم. همیشه من کمتر گله کردم و بیشتر شنیدم چون مسئولیتم بیشتر بوده همیشه.
اما الان یک ترسی دارم،‌ شاید نتونم به علی کمک ک
حس می کردم هیچ تعلقی به این زنده گانی ندارم.. 
پوچی در تک تک سلول هایم نفوذ کرده بود..و مرا میلی نبود به ادامه راه ..من تمام آنچه که حتی می توانست اتفاق بیوفتد را دیده بودم..
دخترک تاریک درونم دستهایش را دور سرش گرفته بود و فریاد می زد .. ولی چطور می توانست از صداهایِ سرش خلاص شود؟! 
حس های پوچ و مبهمی که نمی فهمیدم شان در تمام سوراخ های مغزم رسوخ کرده بودند .. حس می کردم برای این جا نیستم خودم را یک موجود عبث و بیهوده می دانستم و هیچ حس تعلقی در من نب
حاضرم آزرده و افسرده و پژمرده باشم، اما، صاحب ثروت بادآورده نباشم.
حاضرم کارگر مجانی و عملۀ بی مزد باشم، ولی کارگزار دزد نباشم..
حاضرم فقیر و گرسنه و بی مایه باشم، اما روحانیِ فرومایه نباشم.
حاضرم تبلیغات چی نوشابه و دوغ عالیس باشم، ولی کاسه لیسِ دولتِ انگلیس نباشم.
حاضرم مبتلا به پادرد و دل درد و کمردرد باشم، اما رئیس جمهور نامرد نباشم...
 
 
 
توضیح:در راستای توجیه مکانیسم انتخابات، جمع معدودی از مسئولان، مجریان و معتمدین محله ها در نشستی ن
Internal medicine و gastroenterology در فیلد پزشکی از من دلبری میکنند و منم که به هیچ روی نمیخواهم نوروساینتیست نباشم، در بخش مشکلات فانکشنال دستگاه گوارش با brain-gut axis آشنا شدم و تو گویی که واسطه ای پیدا کردم تا دست مرا در دست یار بگذارد! وسط بخش مست شدم از خیالات نوروساینیست و فیزیشن شدن!
سخت تشنۀ احترام شده‌ام. یا شاید هم سخت نیازمندم. و این‌ها برمی‌گردد به عمقِ حقارتی که کشیده‌ام. من تحقیر شده‌ام، فهمیده‌ام که هستی‌ام به‌خودیِ خودش هیچ ارزشی برای افرادی که کنارشان زندگی می‌کنم ندارد. اگر بخواهی ناساز باشی، محکومی به طردشدن؛ فوراً از دست می‌روی! حالا می‌خواهم ارزشِ این هستی‌داشتن را به آن‌ها یادآوری کنم؛ بگویم که من هر رنگی که باشم، درهرصورت هستم و من همینی هستم که می‌بینی؛ همان علی‌یی هستم که بوده‌ام. تو اصلاً م
سخت تشنۀ احترام شده‌ام. یا شاید هم سخت نیازمندم. و این‌ها برمی‌گردد به عمقِ حقارتی که کشیده‌ام. من تحقیر شده‌ام، فهمیده‌ام که هستی‌ام به‌خودیِ خودش هیچ ارزشی برای افرادی که کنارشان زندگی می‌کنم ندارد. اگر بخواهی ناساز باشی، محکومی به طردشدن؛ فوراً از دست می‌روی! حالا می‌خواهم ارزشِ این هستی‌داشتن را به آن‌ها یادآوری کنم؛ بگویم که من هر رنگی که باشم، درهرصورت هستم و من همینی هستم که می‌بینی؛ همان علی‌یی هستم که بوده‌ام. تو اصلاً م
چگونه از درس خواندن خسته نشویم
برای پاسخ به این سوال که چگونه از درس خواندن خسته نشویم باید از دو
جنبه به مسئله نگاه کنیم. اولی شیوه صحیح درس خواندن و دومی مسئله تغذیه در
زمان مطالعه.
چگونه درس بخوانیم که خسته نشویم ؟
مطالعه و درس خواندن کار انرژی بری است و نباید انتظار داشته باشیم که
پس از چند ساعت مطالعه مانند قبل سر حال باشیم. اما می‌توان با رعایت نکاتی
کوچک انرژی بیشتری ذخیره کرد:
ادامه مطلب
توئیتر رو هم پاک کردم.. و برگشتم به خونه‌ی خودم وبلاگ!!
نمیدونم واکنش پسری که باهاش چت میکردم چی خواهد بود ولی حقیقتا حوصله‌ی اون رو هم نداشتم.. خسته بودم از بایدها و اصرار به تلاش هایی که برای من خسته کننده بود..
خسته بودم از فکر کردن به ی رابطه غیر از اون جیزی که بود یا اینکه ایا این از من خوشش میاد یا نه! یا جرا ایدی نمیخواد؟ چرا و جرا و چرا..
۳۰ ام دفاع پایان نامه داشت و من میخواستم بعد دفاع بهش خسته نباشید بگم.. ازش بپرسم که چجوری بود و چی شد..
ول
امسال سال قشنگی بود هرماهش مخصوصا این سه ماه پشت سرهم اتفاقایی افتاد که نهایت ناامیدی رو باهاشون تجربه کردم ‌من آخر تمام از دست دادن ها هستم هیچ وقت به این نقطه نرسیده بودم ولی حالا دقیقا همان نقطه هستم همانجا ایستادم و به دنیایی نگاه میکنم که زنده بودن هر روز درد تازه ای دارد و مرگ هر روز پذیرشش راحت تر میشود حرفی برای گفتن ندارم جز اینکه ثبت کنم به تاریخ امروز ۲۸ دی ماه ۹۷ نهایت درد رو تجربه کردم وسط قله ارزوهام سقوط کردم ناامید نیستم خسته
خسته شدم خسته شدی خسته شدنیست کسی طالب من بیشتر
با سخنم موجب شرمم کمیهست دلم ریش‌تر از ریش‌تر
نیست کسی شاد ز دیدار منوهم خودم بود کمی پیشتر:
موجب خیرم، هنرم راه منبا هنرم نیست کسی خویش‌تر!
حال که من علم به خود یافتمهی! تو نزن بیشترم نیش‌تر
 
شعر: فاطمه افشاری
میگه: چرا شبا اینقدر زود میخوابی؟
میگم: دلتنگی اغلب بعد از نیمه شب میاد سراغم. کز میکنه گوشه ی اتاق و حرف حساب هم سرش نمیشه. میخوابم موقع اومدنش بیدار نباشم.
میگه: اِ ! مثل قصه ی سیندرلا.
 
و من به پری مهربونی فکر میکنم که فقط توی قصه هاست.
 
کرم ابریشم را دیدید چطور دور خودش پیله میبنده ، تو تنهایی خودش غرق میشه ، سکوتی ابدی ، از درون میشکنه ، باورهاش رو دور میریزه ، کرم بودن دنیای قشنگی براش نیست ،  نا امید نمیشه با خودش عهد میبنده این شرایط سخت رو تحمل کنه برای اتفاقی بزرگ ، ایمان داره به پایانی زیبا و دلنشین ... تن نمیده به "کرم" بودن و له شدن زیر ِ پای آدمها ... 
حالا نوبت منه ، کرمی که تو وجودم رخنه کرده رو باید تبدیل کنم به پروانه ای آزاد وزیبا ، نمیدونم این پرسه چقدر طول میکشه ،

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها